جدول جو
جدول جو

معنی بادید آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بادید آوردن
(مُ یَ رَ)
مشهود ساختن. ظاهر ساختن. نمودار کردن: منصور فرمود تا مهندسان خطها درکشیدند و کویها و بازارها و مسجد جامع بادید آوردند... و قصرها و ایوانها و روستایها از بیرون شهر رقم زدند و باغها و آسیاها همچنین بادید آوردند. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پدید آوردن
تصویر پدید آوردن
نمایان ساختن، به وجود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرادید آوردن
تصویر فرادید آوردن
پدید آوردن، نمایان ساختن، به وجود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ گِ رِ تَ)
تولید شادی کردن. ایجاد طرب کردن:
بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم
شادی آورد گل و باد صبا شاد آمد.
حافظ.
، شادی کردن:
گر بی تو شادی آرم هرگز مباد شادی
ور بی تو باده نوشم، نوشم مباد باده.
امیرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پدید آوریدن، ظاهر کردن. ظاهر ساختن. پیدا کردن. انشاء. تولید. ایجاد:
می آرد شرف مردمی پدید
و آزاده نژاد از درم خرید.
رودکی.
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی.
سرانجام کی خسرو آید پدید
پدید آورد بندها را کلید.
فردوسی.
ز چیزی که هرگز ندید و شنید
بدانش بیاورد آنرا پدید.
فردوسی.
یکی گفت و پرسید و دیگر شنید
نیاورد کس راه بازی پدید.
فردوسی.
درنگ آورد راستیها پدید.
فردوسی.
ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز.
اسدی.
ترا خدای ز بهر بقا پدید آورد
ترا ز خاک و هواو نبات و حیوان را.
ناصرخسرو.
آنست پادشه که پدید آورد
این اختران و این فلک اخضر.
ناصرخسرو.
ببارد ابر و جهد برق تا پدید آرد
ز خون دشمن بر خاک لالۀسیراب.
مسعودسعد.
نوح علیه السلام خفته بود و عورتش را باد ازجامه پدید آورد. (مجمل التواریخ والقصص). دست روزگار غدار... در آن آب... نقصانی پدید آورد. (کلیله و دمنه).
، بدست آوردن: همه روزه آن مرد مارگیر مارها را برداشته در شهر همی گردانید و بسبب آنها روزی خود پدید می آورد. (الف لیله ولیله).
، پیدا کردن: تمنای من از احسان خلیفه آن است که دختر مرا پدید آورده برسولی سپارد و بسوی من بازفرستد. (الف لیله و لیله).
، ممتاز و مشخص کردن:
می آزاده پدید آرد از بد اصل
فراوان هنر است اندرین نبید.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مَ)
پدید آمدن. ظاهر شدن. آشکار شدن. رجوع به بادید و شواهد آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ رَ)
آشکار کردن. نمودار کردن. ظاهر ساختن
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آوردن مانده و مازاد چیزی.
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
بازی نشان دادن. حادثه آفریدن:
بخون یکی لشکر اندر مشو
که چرخ کهن بازی آرد به نو.
فردوسی.
جهان سرگذشت است از هر کسی
چنین گونه گون بازی آرد بسی.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(قِ اَ نُ / نِ / نَ دَ)
نادیده انگاشتن. ندیده گرفتن:
دیده را نادیده می آرید لیک
چشمتان را واگشاید مرگ نیک.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
باستسقای لحمی مبتلا شدن. به ورم آماس دچار شدن. به اودما، اوذیما، ادم گرفتار شدن. آماس و ورم کردن: دست فلانی این روزها باد آورده. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پدید آوردن
تصویر پدید آوردن
ایجاد کردن پیدا کردن ظاهر کردن انشا تولید، ممتاز و مشخص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادیده آوردن
تصویر نادیده آوردن
نادیده انگاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدید آوردن
تصویر پدید آوردن
((~. وَ دَ))
ایجاد کردن، پیدا کردن، ممتاز و مشخص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
((وَ دَ))
ورم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدید آوردن
تصویر پدید آوردن
ایجاد کردن، احداث
فرهنگ واژه فارسی سره